قال گل ممد:تو به من خندیدی و نمیدانستی که من با چه دلهره ای از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من دوید سیب را دست تو دید غضب الود به من نگاه کرد سیب دندان زده از دست تو افتادبه خاک تو رفتی و خش خش گامهای تو تکرار کنان میدهد ازارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا باغچه کوچک من سیب نداشت .اینو خودش میدونه برا کی نوشتم...
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت